BTmusic

BTmusic

باتو موزیک
BTmusic

BTmusic

باتو موزیک

حکایت

 



چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:



۱-از کاسبی پرسیدند:

چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟! 

گفت: آن خدایی که فرشته مرگش

مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند

چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.



۲-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،

پدردخترگفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دخترنمیدهم!

پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،

پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسرمیگوید:

ان شاءالله خدا او را هدایت میکند!

دخترگفت: پدرجان

مگر خدایی که هدایت میکند

با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!



۳-ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای؟

گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم

کباب کرد.

گفتند: توچه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.

گفتند: پس تو بخشنده تری؟

گفت: نه!

چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.


۴-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟

گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد اما دستم را می گیرد.



 ابوسعید ابوالخیر شبی در عالم رویا

نفس خود را دید بی نهایت فربه!


به نفس گفت:

ای نفس! من تو را این همه ریاضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟


نفس گفت:

آری! تو بسیار بر من سخت گرفتی اما آنچه را که دیگران از تو تمجید می‌کردند و تعریف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. این فربگی حاصل همان تکبر و خودشیفتگی و باور تمجید دیگران است.



گویند ابوسعید دیگر هیچگاه در آنجا که از وی تعریف و تمجید می کردند، حاضر نشد!


مطالب مرتبط 

بز خری که میگن چیه؟

http://batomusic.blogsky.com/Kenaye


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد