BTmusic

BTmusic

باتو موزیک
BTmusic

BTmusic

باتو موزیک

دیوان حافظ

۶

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی 

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را 

 

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد 

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا 

 

آیینه سکندر جام می است بنگر 

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا 

 

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند 

ساقی بده بشارت رندان پارسا را 

 

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود 

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را 

 

 

غزل شماره 6 

 

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را 

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را 

 

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم 

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را 

 

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت 

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا 

 

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی 

تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا 

 

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی


٧

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را 

 

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی 

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را 

 

به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز 

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را 

 

 

غزل شماره 7 

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را 

تا بنگری صفای می لعل فام را 

 

راز درون پرده ز رندان مست پرس 

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را 

 

عنقا شکار کس نشود دام بازچین 

کان جا همیشه باد به دست است دام را 

 

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو 

یعنی طمع مدار وصال دوام را 

 

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش 

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را 

 

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند 

آدم بهشت روضه دارالسلام را 

 

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است 

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را


٨

 

حافظ مرید جام می است ای صبا برو 

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را 

 

 

غزل شماره 8 

 

ساقیا برخیز و درده جام را 

خاک بر سر کن غم ایام را 

 

ساغر می بر کفم نه تا ز بر 

برکشم این دلق ازرق فام را 

 

گر چه بدنامیست نزد عاقلان 

ما نمیخواهیم ننگ و نام را 

 

باده درده چند از این باد غرور 

خاک بر سر نفس نافرجام را 

 

دود آه سینه نالان من 

سوخت این افسردگان خام را 

 

محرم راز دل شیدای خود 

کس نمیبینم ز خاص و عام را 

 

با دلارامی مرا خاطر خوش است 

کز دلم یک باره برد آرام را 

 

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن 

هر که دید آن سرو سیم اندام را


٩

صبر کن حافظ به سختی روز و شب 

عاقبت روزی بیابی کام را 

 

 

غزل شماره 9 

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را 

میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را 

 

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی 

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را 

 

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش 

خاکروب در میخانه کنم مژگان را 

 

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان 

مضطرب حال مگردان من سرگردان را 

 

ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند 

در سر کار خرابات کنند ایمان را 

 

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح 

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را 

 

برو از خانه گردون به در و نان مطلب 

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را 

 

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است 

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را 

 

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد